جملاتی از نیچه!
 
NARAKA
به وبلاگ شخصی سامان فرهادی خوش آمدید.

جملاتی از نیچه


بموقع زندگی کن و بموقع بمیر. کسی که به موقع زندگی کند هراسی از مرگ نخواهد داشت

 

چقدر نفرت انگیز است که انسان بدون تلاش برای رسیدن به آزادی بمیرد.( از کتاب: ونیچه گریه کرد(

 

هولناک است از تشنگی در دریا هلاک شدن چرا باید حقیقت خویش را چنان نمک الود کرد که دیگر تشنگی رو فرو ننشاند؟؟

 

ازین پس نه جایی که از آن می‌ایید، بلکه جایی که بدان روانید، شرف شما خواهد بود .

 

"بودن و نبودن خدا برای من مهم نیست." پپراژف می گوید

 

امیدواری بدترین بدهاست. نیچه

 

من دوستار دلیران ام ، اما شمشیر زنی بس نیست. باید دانست که را به شمشیر باید زد !

 

ابرمرد میوه های شیرین را دوست ندارد از اینرو او زن رامیطلبد چون حتی شیرینترین زنان نیز باز تلخ هستند.   نیچه

 

ابرمرد طالب دو چیز است: خطر و بازی از اینرو او زن را به عنوان خطرناکترین بازیچه میطلبد .  نیچه

 

از گرگ بسیار چیزها میتوان آموخت اما دریغ گوسفندان هیچ وقت این را نمیفهمند. نیچه

 

برای حقیقت باورها دشمنانی خطرناکتر از دروغها هستند . نیچه

 

از یاد مبرید-هرچه بیش اوج گیریم ازچشم آنانکه پرواز کردن نمی توانند خرد تر به چشم می آییم.  نیچه

 

بله ؟بشر یکی ازخطاهای خداونداست؟یاخداوند یکی ازخطاهای بشراست؟ فردریش نیچه

 

ای كاش می توانستم گوشه ای كوچك از این جهان را بر هم زنم.... مساله فلسفی ...فهمیدن جهان نیست بلكه تغییر دادن آن است.     نیچه

 

آنکس که چرایی دارد با هر چگونه ای خواهد ساخت ) نیچه(

 

دیدار  پرواز این روانک های سبک بال نازک تن  پر جنبش زرتشت را به گریستن و نغمه سرایی می انگیزد.

تنها بدان خدایی ایمان دارم که رقص بداند.

"چنین گفت زرتشت"

 

 

نسبت به فرد پایین تر از خود نفرت  نداریم بلكه به فرد برابر با خود یا بهتر از خود.

 

حقیقت نیازمند نقد است نه ستایش 

 

ارادهٔ زندگی برتر و نیرومند تر در مفهوم ناچیز نبرد برای زندگی نیست، بلکه در اراده جنگ اراده قدرت و اراده مافوق قدرت است

 

فراسوی عشق و کین و نیز نیک و بد ، کلاهبرداری با وجدان نیک ، بی رحم تا سرحد زخم زدن بر خویش ، نا شناخته و پیش همه چشمان ، اغفالگری که از خون جانهای بیگانه می زید ، آنکه فضیلت را همچون آزمونی دوست می دارد ، بسان گناه –

 

شما ای دهلیزهای پر دود و اتاق های تیره و تار ، شما ای بندها و قلب های تنگ ، چگونه می خواهید جان هایی آزاده باشید !

 

چه ایمن است حتی زندان ، برای مرد ناآرام ! چه آسوده می خوابند جان های تبهکاران در بند ! تنها صاحبان وجدان از وجدان رنج می برند !

 

آن گاه که دیگر ندای جدیدی سخن نگفت ، شما از کلام های کهن قانونی پرداختید : آنجا که زندگی راکد ماند ، قانون انباشته شود

 

شما ای دودلان ! چه بس دلیری به آنانی می بخشید که شما را می نگرند !

 

اکنون اراده من بر این است : و از آن دم که اراده من چنین است ، همه چیز دلخواه من پیش میرود . این واپسین زیرکی ام بود : آن را می خواستم که بدان ناگزیرم :پس خود را ناگزیر به هر باید کردم ... از ان دم دیگر برایم بایدی نیست ....

 

اصل نازک اندیشان: بر پنجه پا ایستادن به از بر چهارپا! گذشتن از سوراخ کلید به از گذشتن از درهای باز!

 

هراکلیت گرایی : با وجود همه خجستگی ها بر زمین ، دوستا ن، جنگ نیز هست ! آری ، برای دوست شدن ، به دود باروت نیاز است ! سه گروه در یک باره دوستند : برادران پیشاپیش تنگدستی ، برابران پیشاپیش دشمن ، آزادگان پیشاپیش مرگ !

 

خواهش : من نهاد برخی از انسانها را می شناسم و اما نمی دانم که خود که هستم! دیدگانم به من بسی نزدیک است – من آنی نیستم که می بینم و دیده ام . می خواستم برای خود سودمندتر باشم ، اگر می توانستم فراتر از خود نشینم . اما نه آنقدر دور به مانند دشمنم ! نزدیکترین دوست نیز از من بسی دور است – اما میان من و او میانه ای است ! می توانید پندار برید ، خواهش من چیست ؟

 

 

نزدیکی با همسایه را دوست نمی دارم : دور و فراز باد او ! و گرنه ، چگونه می تواند ستاره ام باشد ؟

 

شیوه و گفتارم تو را به سوی خود می کشد ، از پی ام می آیی ؟ مرا پیروی می کنی ؟ تنها خویشتن را یکدلانه پیروی کن :  بدین گونه ، مرا پیروی کرده ای ، آهسته و پیوسته !

 

دلیر : آنجا را که ایستاده ای ، تا به ژرفا بکاو ! سر چشمه آنجاست ! بگذار مردان تیره بخت فریاد بر آورند : همواره این پایین دوزخ است !

 

بخت من .آنگاه که از جستن خسته شدم یافتن آموختم . آنگاه که بادی مخالفم وزید با همه بادها بادبان برافراشتم

 

می خواهم بشریت را به تصمیم هایی وادارم که به سراسر آینده بشری بستگی دارد . شاید چنین پیش آید که همه هزاره ها ، والاترین عهد و پیمان های خود را به نام من بندند .

 

تکالیفم آنجایند که باید دشوارترین خواست ها را بر دوش گیرم ، جایی که سرچشمه های حیاتم نیز هستند .

 

دیری پی انسانی می گشتم که فراتر از من باشد و مرا به راستی از بلندا بنگرد می پنداشتم در وجود واگنر ، چنین انسانی را یافته ام . این خطا بود . اکنون بایسته نیست حتی یک بار دیگر او را با خود بسنجم .... من از آن جایگاهی دیگرم

 

تا هنگامی که دریافت شما در ستیز با من باشد ، چگونگی و از این رو استدلال های مرا در نخواهید یافت ! شما نیز می باید قربانیان همان شور و شیدایی باشید ! 

 

روح های تنگ ، روح های تنگ نظر! آن گاه که پول به صندوقچه فرو می جهد ، همواره روح نیز همراه آن به درون فرو می جهد ! زندانیان دارایی ، که پندارهایشان به سردی زنجیرها صدا می دهد ، آنان مقدس ترین ملال را ابداع کردند ، و آزمندی به روزهای کاری ماه و هفته را .

 

آدمی می باید آنچه را ندارد اما نیازمند آن است به چنگ آورد : چنین بود که من وجدان آسوده را برای خویش به چنگ آوردم .

 

آنان خدایشان را از نیستی آفریدند . شگفتا : اکنون همو نیستشان می گرداند .

 

اگر خویش را تفسیر کنم ، همه چیز را فاش کرده ام : من نمی توانم مفسر خود باشم . اما آن که فقط راه خود را می پیماید ، تصویر مرا نیز روشن تر می سازد.

 

آسانتر از تاب آوردن یک درد ، تاب دردی دو چندان است : آیا دلیری آن را داری ؟

 

نیمی از زندگانیت سپری گشته است ، عقربه ساعت پیش می تازد ، روحت تو را می هراساند ! بسی به این سو و آن سو پرسه می زند ، و می جوید و نمی یابد – و آیا در اینجا به تردید می افتد ؟ نیمی از زندگانیت سپری شده : ساعت به ساعت اش تا بدین جا درد و خطا بود ! باز چه می جویی ؟ چرا؟ من نیز همین را می جویم – جای به جای در پی آن !

 

 

پارسا سخن می گوید : خدا ما را دوست می دارد ، از آن رو که ما را آفرید ! – شما نازک اندیشان چنین می گویید : « انسان ، خدا را آفرید ! » وآیا نباید دوست داشته باشد، آنچه را که آفریده است ؟ آیا از آن رو که آن را آفرید ، می تواند انکارش کند ؟ این گفته ، لنگ می زند ، نعل ابلیس بر پای دارد .

 

 

انگاه که بیش از هر هنگام از انسانها می رنجیدم نا از گناهان و جنونهای بزرگشان که از کمالشان در رنج بودم

 

کرم لگد کوب شده به خود می پیچد این از زیرکی اوست زیرا با این کار احتمال دوباره لگد کوب شدن را کاهش می دهد در زبان اخلاق این یعنی فروتنی

 

 

من در مقام پرستش از تباهی ام  والاترین جایگاهی که هم اکنون بر کره زمین یافت می شود ، انسان های کنونی با تباهی غرایز اندوهبارشان باید خویش را نیکبخت بیابند اگر کسی را داشته باشند که در تیره ترین هنگام به ایشان شراب ناب ارزانی دارد

 

فریبکار ناخواسته : نادانی از سروقت گذرانی سخنی تو خالی پراند با این حال زنی به دام افتاد .

 

عشق به یک شخص بربریتی بیش نیست زیرا که این عشق به ضرر دیگران تمام می شود ، عشق به خدا نیز چنین است

 

ویرانه ای از ستارگان ، از  این ویرانه ها جهانی ساختم

 

همدردی در نزد افراد اهل فضیلت مایه خنده است همانند دستان ظریف در نزدیک یک هیولا

 

برای اینکه بت پرست نباشی کافی نیست که بتان را شکسته باشی باید خوی بت پرستی را ترک کرده باشی .

شکستن بت پرست درونت، نه شکستن بتان، این بود دلیری تو

 

 

این است مقدس ترین کتاب نیایش ، خوشی و ناخوشی اما بر سرآغازش داستان زناکاری خداوند آمده است

 

 

 

ای رفیق!

به شرافتم سوگند که نه بهشتی است و نه دوزخی. روانت از تنت هم زودتر  خواهد مرد؛ پس دیگر از هیچ چیز نترس.

 

 

این است انسان

آری، می دانم از کجا می آیم،

من ، همچون شعله، سیری ناپذیر بوده و خود را میسوزم.

اما بر هر چه می تابم نور میشود.

و از هر چه میگذرم خاکستر میشود

آری، بدون شک من شعله ام.

 

 

مرد و زن

اندیشه مرد آن است که : زنی را که قلبت برایش می تپد تسخیر کن . زن تسخیر نمی کند ، می رباید.

 

خواهش

من روحیه انسانهای بسیاری را می شناسم.

اما نمی دانم خودم کی هستم.

چشم من بیش از حد به خودم نزدیک است.

من آنکسی که می بینم نیستم، و می دانم اگر از خودم دورتر بودم،

یا در واقع ، به اندازه دشمن خودم از خودم دور بودم

برای خود مفیدتر می بودم.

نزدیکترین دوست من از من خیلی دور است.

باید میان من و او حد متوسطی پیدا شود،

آیا میفهمی چه می خواهم؟

 

سرسختی من

من باید صد گام بالاتر روم ، باید اوج گیرم.

اما می بینم که شما فریاد می زنید که :

ای انسان سرسخت! مگر ما از سنگ هستیم؟

اما ، من باید صد گام بالاتر روم، و هیچکس نمی خواهد تکیه گاه من باشد.

 

برای همیشه

آنکس که برای همیشه می آید فکر میکند که :

من چو دلم خواست امروز آمدم.

و گفته مردم برای او اهمیتی ندارد که :

تو خیلی زود آمدی ، یا خیلی دیر آمدی!

 

صعود

چگونه باید به این قله به سرعت دست یافت؟ همیشه صعود کن و به آن فکر نکن.

 

روح محدود

من از روحهای محدود بیزارم ، در این روحها هیچ چیز خوب، و حتی چیز بد، وجود ندارد.

 

سنجش

تحمل دردی مضاعف آسان تر از دردی واحد است. آیا دوست داری در این کار خطر کنی؟

 

علیه غرور

خودت را باد نکن . کوچکترین سوزن ترا میترکاند.

 

 

 

 

 

 

به یک دوست نور

اگر میخواهی چشمان و حواست را خسته نکنی، در سایه به دنبال خورشید روان شو.

 

شجاعت

دشمنی یکپارچه ، بهتر از دوستی سرسری است.

 

برای رقاصان

صاف ترین یخ ، برای کسی که رقصیدن و سر خوردن می داند بهشت است.

 

زنگار

تیز بودن کافی نیست، باید زنگار نیز داشت . وگرنه درباره تو همیشه خواهند گفت : او خیلی خام است.

 

 

یکی عاشق مومیایی است و یکی عاشق اشباح، و هر دو دشمن گوشت و خون
اند و این هر دو چه با ذوق من ناسازگارند چرا که من عاشق خونم. ذوق ام
خون را باهمه ی رنگها می آمیزد.
چنین گفت زرتشت.

 





نامردی نکن روی عکس بالا کلیک کن



           
سه شنبه 1 / 5 / 1391برچسب:جملاتی از نیچه!, :: 11:43
SAMI

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید.هرگونه سوالی یا مشکلی در مورد کامپیوتر,نرم افزار,موبایل... داشتیددر وبلاگ مطرح کنید یا با sami2afm92@yahoo.com و09393156004 درمیان بگذارید.باکمال میل پاسخ میدهم.
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان NARAKA و آدرس naraka.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 41
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 85
بازدید ماه : 1393
بازدید کل : 58625
تعداد مطالب : 386
تعداد نظرات : 120
تعداد آنلاین : 1